سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره
سلام
این چند روز گذشته حسابی بازار افطاری گرم بود. جمعه رضا و امیر را دعوت کردم. 5:30 عصر با عجله از آزمایشگاه زدم بیرون. برنج و آب برای چایی گذاشتم رو گاز و زود رفتم نان بگیرم ولی باگت آماده نداشت. یک نانوایی و شیرینی فرانسوی نزدیک خانه ام است که از همه بهتر باگت می پزد. برگشتم یک میوه فروش دوره گرد بود دیدم کلی سیب نوشته 5000 ون . در مقایسه با خرید دیشبم از ای مارت خوب بود.گفت این کیسه بزرگها 13 یا 14 هزار ون ولی چون تو دوست خارجیمی 10 هزار تا .قضیه این که چند وقت قبل نزدیک خونه با امیر دیدیمش از خربزه کره ایها (چامه) از او خریدیم. پرسید کجایی هستید گفتم ایران.نمی دانم چرا کلی کیف کرد و هی با شستش برای ما ایران ایران اکی کرد و چیزهایی گفت که نفهمیدم .فقط معلوم بود از ایرانی ها خوشش می آید.گذشت تا امروز.
برگشتم اتاق دیدم رضا دارد از پله ها می رود بالا با یک بطری آب انبه.هنوز آفتاب نرفته بود. رضا حنفی است و از بریلوی های پاکستان.افطارشان هم از ما جلوتر است.تا بیایم شله زرد درست کنم و چایی دم کنم رضا دادش در آمد که چیزی بده بخورم من به فقه شما کاری ندارم. آب و بیسکویت دادم گفتم فعلا همین. دیگر حسابی داشت دیر می شد که امیر آقای ما سر و کله اش پیدا شد و با یک مرغ که گفت برای تو خریده ام. لابد داشته تا دم افطار هم ته علم را در می آورده است. رضا شله زرد را داغ داغ می خورد.امیر هم که باید التماسش کنی چیزی بخورد. گذشت و باز داد رضا در آمد که چیزی بده بخورم بروم کار دارم گفتم حالا حالا باید صبر کنی. به هر حال باید طبق اصول باشد افطاری یا نه. همه چیز را که نباید یک جا خورد و آروغ زد و رفت. ماهی و سیب زمینی سرخ کردم که باز داد رضا در آمد مگر نمی دانی من آلرژی به ماهی دارم.باز برایش مرغ سرخ کردم و چیزهایی هم به دستور خودش به آن زدم تا پاکستانی شود. به هر حال گذشت و رضا بعد از افطار رفت.البته 9-10 شب. امیر هم که با آن همه ادب و چیز نخوردنش لج آدم را در می آورد.
رضا و امیر فرصت کردند تا می توانند با هم حرف بزنند. جالب است بدانید رضا تنها پاکستانی است که امیر از او خوشش می آید. بعد از این که فیلم یک تکه نان را دید رفتیم فروشگاه هوم ایور . چیزی که بشود ما بخوریم ندیدیم به جز جعفری. بقیه چیزها همه باب میل کره ایها.

دیشب هم مرکز اسلامی افطاری بود. خوب خوردم.عجب بریانیی پاکستانیها درست کرده بودند.در عوض سحر یک نیمرو بیشتر نتوانستم بخورم.آرش و بانو هم تشریف آورده بودند.امیر هم که معلوم است نمی آید. از قضا 2 دانشجوی افغانی هم آمده بودند.تقریبا 1/5 ماهی است به کره آمده اند و کامپیوتر می خوانند.یکیشان در اراک و سمنان ...6-7 سالی زندگی کرده بود.دیگری دری صحبت می کرد و دری را هم چه شیرین صحبت می کرد. فعلا که با احتساب 2 تاجیک و ما 4 ایرانی و 2 افغانی فارسی زبانهای دجون به 8 رسیده است.البته شواهدی هست که 2-4 تای دیگر هم هستند ولی گویا یا نمی دانند یا نمی خواهند با ما در ارتباط باشند.در صورتی که مورد دوم درست باشد به جهنم و درک. راستی همین امشب 3 ایرانی گویا از دانشگاه تهران برای کنفرانس مکانیک به دجون آمده اند.
بقیه باشد برای بعد
این هم بگذرد

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/7/16ساعت  9:24 صبح  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]