سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره

سلام

یک شنبه هم میهمانی بود مرکز اسلامی. هزینه اش به عهده یکی از پاکستانیها بود.البته هزینه افطاری چهار تا شنبه ای هم که داشتیم را یک تاجر پاکستانی به عهده گرفته بود. البته این دفعه غذا خوب نبود.یعنی اول افطار یک چیزی به اسم پاکورا دادند خوردیم هم تند و تیز بود هم گویا بعدا مثل بادکنک توی شکم باز می شود.احساس سیری عجیبی بعدش به من دست داد.نخود پلو که پخته بودند به زور یک بشقاب کوچک خوردم.آخر خیلی مانده بود و بر خلاف شنبه ها کسی نیامده بود.البته چون گوشت نداشت خود پاکستانیها هم نمی خوردند. قرار بود من شله زرد درست کنم .خوب از دم ظهر رفته بودم مرکز ولی قابلمه نبود تا دم افطار. برنج را هم زیاد بر داشتم. شعله هم نبود.یک گاز کوچک به من دادند که اصلا آن را جوش نمی آورد. من هم دیدم این طوری است کلی برنج از رویش برداشتم ولی باز هم زیاد بود و دیگر اصل کار خراب شد. گفته بودند 50-60 نفر می آیند و بعدش 30 تا فکرکنم نیامدند. به هر حال شله زرد را یک طوری سرهم بندی کردم و دادم خوردند .بعضی ها که نتوانستند بخورند به برکت پاکورای و فقط سر انگشتی به آن زده بودند.یک مشکل این بود که من یک استکان گلاب هم بیشتر برایم نمانده بود که همان را زدم به شله ولی کافی نبود.به هر حال این هم زیاد ماند.حیف پر بادام و زعفران بود. آرش و بانو هم آمده بودند اصلش برای شله زرد.خانمش که گویا پسندیده بود. یک دوست مالزیایی را آورده بودند.البته دختر. خواستم دیدی بزنم بی خیال شدم دم رفتنشان. به هر حال کی می داند قسمتش کجاست.ما هم که دنبال مورد حالا هر کجایی که باشد.مهم خوب بودنش است. بگذریم.

در این چند ساعتی که تا غروب علاف شدم کلی با دوست فلسطینیم صحبت کردم و چیزهایی گفت که بعدا خواهم نوشت ان شا الله. با یک مصری هم صحبت هایی کردیم که آن هم بعدا می نویسم.

خواستم این دو تا تاجیک را افطار دعوت کنم برای افطار.سه شنبه صبح  به آنها هم میل زدم هم آف گذاشتم ولی نیامدند. عجیب است که اصلا آن لاین نشده اند در این دو روز. به هرحال کلی مرغ وبرنج و فرنی  روی دستم ماند. به امیر گفتم چهار شنبه بیا. او هم ظهری آف گذاشته بودکه فشارم افتاده پایین حالم خوب نیست نمی توانم بیایم.این هم  از این. این بشر خودش را نکشد خیلی است.مانده خوابگاه و با غذاهای ساده سر می کند. به هر حال امروز افطار که کمی خوردم. سحر هم باید بخورم.گویا افطار 5 شنبه هم باید بخورم تا تمام شود.

ماه رمضان هم به سلامتی دارد تمام می شود و من امسال هم دست خالی دارم با آن خداحافظی می کنم.نمی دانم سال دیگر فرصتی برای جبران خواهد بود یا نه!

این هم بگذرد.

 

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 86/7/18ساعت  6:45 عصر  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]