سلام
خوب به سلامتی چند روزی است که شدیدا باران می بارد و توقفی هم در کار نیست هر چند هواشناسی فردا و پس فردا را نیمه ابری نشان می دهد و لی امیدوارم هوا گرم نشود. هفته قبل برانی بود ولی دما هم بالا بود . خوشبختانه این هفته دما به شدت پایین آمد و از 28-29 درجه به 18-19 در جه در امروز رسیده است. هوا واقعا بهاری است. واقعا جای شما خالی ولی اگر باران را دوست ندارید نه. چون امروز اصلا باران از شدتش کم نشده است و یک بند باران می آید یعنی خورشید را هم ندیده ام. صبح که بیدار شدم شک کردم نکند غروب است که بیدار شده ام!
اما از حکایت ایران ما. اولش بگویم اصلا قصد تعریف از کره یا تخریب ایران را ندارم که برخی خوششان بیاید با برخی بدشان. هدف بازگو یا واگویه بی مسولیتی ما نسبت به امور کشورمان است و بعد هی می نالیم.
عرضم به حضور همگی که برای تایید مدارک دانشجویی در آخر کار لازم است تا در سفارت ایران پرونده دانشجویی باز کنید و نتایج ترم را برای تایید به سفارت بفرستید.من و 2 تن از دوستان بلند شدیم رفتیم سئول. با قطار سریع السیر رفتیم تا این یکی را هم علیرغم گران بودنش تجربه کرده باشیم.
اول از همه که اشتباهی رفتیم در خانه سفیر. می خواستیم برویم در بزنیم که بک دفعه راننده کره ای از ماشین سفیر بیرون پرید و گفت اینجا چه می خواهید؟ گفتیم آمده ایم سفارت. البته کمی هم شک کرده بودیم چون به زور پیدایش کردیم و پرچم ایران هم افراشتگیی نداشت تا ببینیمش بر خلاف برخی خانه های سفرای غربی. 2 نگهبان دم در هم که چیزی به ما نگفتند.
تا راننده کره ای حرف زد تعجب کردیم خصوصا خ را خیلی خوب تلفظ می کرد. ساعت از ده گذشته بود. نشانی سفارت را به کره ای نوشت و تاکسی گرفتیم و باز دوست ما خنگ بازی در آوردو جلوی سفارت کویت ایستاد. چند قدم جلوتر سفارت ایران بود که البته به قول یکی از برادران دانشجو که مهندسی می خواند و ما را بین راه دید سفارت جمهوری اسلامی ایران . اسمش یادم رفته است ولی از تیپ مثبت با خدا بود. تابلوی سفارت با خط بسیار زیبایی نوشته شده بود .فکر کنم معلی یا ثلث بود.نگبانان سفارت هم که بیخیال بودند.وارد شدیم و باز راننده جلو گیشه بود.زودتر از ما خودش را رسانده بود.اسم نوشتیم و وارد شدیم.امان از ایران که همه حایش مثل هم است حتی سفارتش. داخل سفارت کار ساختمانی بود و فکر کنم سنگ نصب می کردند.
وارد اتاق پذیرش شدیم. خشک و خالی با چند صندلی و یک مبل یا صندلی راحتی بود. و چند تایی اعلامیه. یک آقای خوش تیپی هم منتظر بود. بعد احوال پرسی از او پرسیدیم اینجا چه می کنی؟ با آهی گفت کار می کنم.برای تمدید گذرنامه اش امده بود. ما هم مدارکمان را دادیم و منتظر شدیم که البته اصلا طولی نکشید و تا حدود 12 و نیم اسکن و ثبت آنها طول کشید . البته آقای دبیر دوم فرد خوش اخلاقی بود و البته هنوز هم در کره می باشد. ایشان هم می نالید از کره. ما که دانشحوییم و گرفتار محدودیتهای مالی و مکانی و قاطی بودن با این چینی ها و کره ایها و ...دیگر جه باید بگوییم. در این مدت کره ایها و دیگر مراجعین راحت می آمدند و می رفتند و هیچ فرقی بین مای ایرانی و آنها نبود. به جز گیشه پذیرش . لابد به خاطر این که ما ایرانیها نژاد پرست نیستیم!
در این مدت علافی هر جای آن اتاق را وارسی کردیم و بعدش هم کمی با آقای دبیر دوم گپیدیم و پون هی نگاه ساعتش می کرد بار و بنه را برداشتیم و زدیم بیرون.
در ایته ون گشتیم و تا رسیدیم به مسجد جامع. نماز جمعه بود و ما هم پیوستیم به جمع برادران اهل سنت که برخی هم بدجوری چپ چپ نگاهمان می کردند.
برای وضو هم دستشویی (ببخشید) در مسجد بسیار خوش گذشت. نمی دانید آب باشد و سیستم هم شبیه ایران چه لذتی دارد.
بعد نماز یک ترکی داشت کباب ترکی می فروخت هر ساندویچی 3000 ون. نفری 2 تا خوردیم تا حسابی دلی از عزا در آورده باشیم خصوصا من که نزدیک یک سال کره مانده بودم.بعدش هم کلی عکس گرفتیم که ان شا الله در آینده شاید بگذارمشان.البته در یکی از وبلاگهای قبلیم چند تایی را گذاشته ام ولی یادم رفته کی بوده.
کمی هم گشتیم و رفتیم دونگ دمون همانجایی که یکی از استادیوم های جام جهانی است و البته کلی فروشگاه و دستفروش.
بعد هم برگشت به دجون.
اصل ماجرا اینجاست. برای بقیه نامه رسید که بله شما می توانید از تسهیلات غیر ارزی دانشجویی استفاده کنید . حالا چه هست نمی دانم. برای من خبری نشد که نشد. حتی برای دوستی که مدارکش را ما بردیم سفارت نامه رسید از وزارت علوم و سفارت ولی من نه.
در سفری که تابستان گذشته به ایران داشتم در روز بازگشت جهت بیکار نبودن در تهران عزیز سری به وزارت علوم زدم ببینم این مدارک من چه شده است.
اولش از تخفیف 50 پرواز پرسیدم یکی که داشت از سر کارش جیم می کرد گفته بی خیالش شو که از این حرفها زیاد می زنند و زیاد هم آمده بودند بپرسند چه باید کرد. البته الان نامه اش را الان از سفارت گرفته ام.
از مسوولش که در مورد پرونده دانشجوییم پرسیدم گشت و پیدا نکرد. گفت برو شماره ات را پیدا کن. مسوول کامپیوتر شماره را از اسمم پیدا کرد و داد. برخوردش خوب و محترمانه بود. شماره را که به مسولش دادم باز حواله ام کرد به یک خانم دیگر که مسوول ارزیابی شرق بود.هر چه گشتند آن را پیدا نکردند. جالب بود مدارکم ورودی به وزارت از طریق وزارت خارجه داشت ولی هیچ جایی پیدا نمی شد. شادی کسی آنجا من را می شناخته و از من بدش می آمده و ...( شوخی کردم جدی نگیرید) به هر حال آن خانم که حال جوابگویی را نداشت هی آن ور و این ورم می فرستاد .آخر سر یک سری پرونده هم داد گفت بگیر بگرد بینشان نیست! از این همه تلاشش شرمنده شدم. البته برخوردش تند نبود. نوشته من تند بود. البته من هم در این مواقع صبر می کنم و هی تحمل می کنم یک دفعه حسابی به هیکل طرف فاتحه می خوانم. زن و مرد و جوان و پیر هم ندارد.
نگو این خانم فکر می کرد من یکی از اعضای خانواده ام هستم که برای پیگیری پرونده ام اینجایم و فکر نمی کرد کسی از آن طرف دنیا هوس پیگیری پرونده اش به سرش بزند.خوب دلیلش معلوم است . به اداره های ایران اعتماد ندارم. وقتی این را فهمید معذرت خواهی کرد و خودش را کمی جابجا کرد و گشت تا شاید پیدایش کند ولی نشد. آخر مگر من یا هر منی مثل من کجا احترامم از بقیه اعضای خانواده ام کمتر است. حالا دانشجوی دکترا شدم به لحاظ انسانی جه شرفی بر دیگران دارم؟ آن هم خانواده ام که هر چه دارم بعد از خدا از صدقه سر آنهاست.گویا برخی لازم است نگاهشان را به آدمها عوض کنند.
از آنجایی که چند کپی از مدارک تایید شده ام داشتم یک نسخه از هرکدام به آنها دادم و پرونده ام به سلامتی تکمیل شد و بعد از برگشت به کره نامه من هم رسید.
بقیه ماجرا هم ادامه دارد.
کلمات کلیدی :
نوشته شده در شنبه 86/6/10ساعت 2:36 عصر  توسط سید جواد
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ