سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره

سلام

اول از همه سلامی خاص خدمت آقا علیرضا که گویا دیگر مشتری ثابت من شده اند

و اما بعد

شنبه دعوت آرش و بانو بودیم و من یکی که زیاد خوردم و آرش هم و هکذا. خانمش می گفت رژیم مگه نداری ؟ گفت باشد از 2008 رژیم می گیرم.ما 2 تایی قید همه  چیز را زدیم و تقریبا نگذاشتیم چیزی به شب بماند.حیف است دیگر. دست پخت بانوی ایرانی آن هم در کره شب مانده شود  جوجه کباب و قورمه سبزی هم که باشد چه شود.امیر مودب هم کمکی خورد و پس کشید و تازه می خواهد وزن هم اضافه کند البته گویا بانخوردن. حرف زدیم از همه جا و همه چیز.در همین حین تلویزیون هم می دیدیم که هی آرش کانال عوض می کرد. بعد از او من کنترل را دستم گرفتم و باز من کرمم گرفت کانال عوض کنم. تا می آمدند یک چیزی ببینند سری از یک فیلم در بیاورند می زدم کانال بعدی و چه کیفی دارد اذیت کردن تا این که امیر کنترل را گرفت و تلویزیون را خاموش کرد.بودیم و بودیم که دیگر حس کردیم باید بلند شویم .گفتیم می رویم ای مارت خرید. گفتند ما هم شاید بیایم.

کمی اتاق امیر علاف شدیم و بعدش رفتیم فروشگاه. به سرم زده است موبایل بخرم.دیدیم موبایل 10000 هزاری (البته با اشتراک) می دهند گفتم ببینم چطوریه گفتند ما به خارجی نمی دهیم برید از زیر زمین بپرسید. هنوز قفسه میوه ها بودیم که رسیدند و با هم شروع کردیم به چرخ زدن. زیر زمین که رفتیم قصد داشتم یک بسته به عنوان هدیه بگیرم. چون قیمتش بالا بود 2 باری رفته بودم یک بارش یک خانمی بود کمی به انگلیسی توضیح داد موکول کردم به دیدن سایتش و خواندن توضیحاتش و خرید در هفته بعد.که هفته بعدش هم او را ندیدیم .این هفته هم دیدم مشغول فروش به یک خانم بود و کلی هم  علافش شدم که بیاید.دیگر فروشنده ها دیدند که من منتظر او هستم گویا برایشان شبهه پیش آمده بود چون سراغ آنها نمی رفتم با این که ...

وقتی آمد و داشتیم در مورد محصول صحبت می کردیم  2 تا همکارش صدایش کردند و چیرهایی به او گفتند و خندیدند و بعدش آمد. به هر حال گوشم دراز شد و آن را خریدم.در حینی که همکارش داشت آن را بسته بندی می کرد پرسید این را برای همسرت می خواهی گفتم نه من مجردم و بعدش هم عمدا اشاره کرد دنبال این دختر برو آنجا حسابش کند. به امیر گفتم اینها خیالاتی کرده اند گفت از کجا فهمیدی گفتم  ایگو  آگاشی دارهوسه یو اشاره به دختر بودن همکارش کرد و اصلا ضرورتی نبود بگوید دنبال این دختر برو.

وقتی رفتیم غرفه موبایل فروشنده هم که ماشاالله یک کلمه هم بلد نبود حرف بزند  فقط هی می گفت اتوککه یعنی چطوری؟ و چیزی در همین مایه ها که زیاد کره ای ها به کار می برند.10 دقیقه ای گشتیم کسی انگلیسی حرف بزند پیدا نشد. امیر گفت  برویم همان خانم را بیاوریم سوالات ما را بپرسد اول گفتم نه ولی دیدم کسی نیست قبول کردم. چون اصلا خوشم نمی آید کسی یک جایی یا من راه آمد بعدش هی پیله اش بشوم و از او کار بکشم.تا امیر به خانم گفت دوست ما نیاز به کمک دارد نشنیده گفت: متاسفم ولی من ازدواج کرده ام! برایش حسابی سو تفاهم پیش آمده بود. گفتیم نه بیا ترجمه کن ابن موبایل فروش شما اصلا یک کلمه هم نمی فهمد. خجالت کشید و تند راه افتاد. آنجا هم گفتند ما به خارجی موبایل نمی دهیم و بروید از مغازه های بیرون بگیرید.کارش که تمام شد از گندی که قبلش زده بود شرمنده بود سریع راهش را کشید و به عبارتی جیم شد.

گویا این حرفها منحصر به ایران نیست و اینجا هم که از این نظرها خیلی باز هستند تا پسر یا پسرانی 2-3 بار دور دختر یا زنی بروند حسابی دچار  سو تفاهم می شوند. دقیقا شبیه همان اداهای ایران را اینجا هم دیدم. خوب بود آرش و بانو هم بودند اگر نبودند چه فکر هایی ممکن بود بکنند. شاید هم فکر کرده بودند آنها را آورده ایم اگر به قولی خدا خواست عقد را همان شب بخوانیم و آنها هم شاهد باشند

اما فروش موبایل یاد آورم شد اینجا هنوز حالا حالاها راه دارد تا کشوری با پذیرش بیگانگان بشود و همه چیز داخلی و خارجی است البته به استثنای مو بورهای آمریکایی.خوب است ایرانیان عزیز هم توجه داشته باشند.درست برعکس همیشه خارجی مقدم است بر ایرانی و همه چیز خوب را برای آنها کنار می گذاریم. شاید هم این به خاطر فرهنگ میهمان نوازی ماست که اینها ندارند ولی گویا باید در آن تجدید نظر کنیم.

ادامه دارد

این هم بگذرد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  دوشنبه 86/8/21ساعت  1:17 عصر  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]