سلام
دیگر دارد از اینجا حسابی بدم می آید هر چه بیشتر می گذرد احساس
بدتری نسبت به اینجا پیدا می کنم. حتی به بوها هم حساس شده ام.زندگی
یکنواخت و کسالت بار است.همه اش آزمایشگاه و اتاق و باز محصور بودن در
سکوت وتگنای چهار دیواری کوچک. گیرم زبان اینها را هم مسلط شوم گرهی از
کار باز نمی کند. من از تیپی نیستم که با اینها بار بروم و رستوران و کلوپ
شبانه و ... اینجا تگناهایم بیشتر از ایران هست. این چند باری را هم که با
آنها رستوران رفته ام برای این بوده که ببینم چه خبر است.تیپ جوان اینجا
هم از تیپ من نیستند نه اهل کوه و جنگلند و نه حرفهایی که کمی فکرت را به
کار بیاندازد. دیگر عصر جمعه که می شود موبایلهایشان دایم دینگ و دینگ می
کند.بعدش هم با دوست پسر و دخترهایشان رستوران و با ر و ...روزهای شنبه و
یک شنبه شان هم مذهبی هایشان همه اش کلیسا ولو هستند و باز تویی و تنهایی
ات. اینجا اصلا مثل ایران نیست. دوستی و گروهی بودن در تفریح بی معنی است
خصوصا که خارجی هم باشی.خانواده ای هم نداری که کنار خانواده ات باشی.
اگر
یک کره ای ایران باشد می تواند با شرایط فرهنگی ما کنار بیاید ولی یکی مثل
من نه. نه می توانم محدودیتهای دینی را کنار بگذارم نه از خوراکشان خوشم
می آید و نه حتی از زبانشان. اگر فکر می کنید با داشتن دوست (پسر) مشکل
هست است اشتباه می کنید چون همان طور که گفتم پسرهایشان فقط با دوست
دخترشان میگردند و بس.مگر تو هم قید همه چیز را بزنی و بار بروی .مشروب
بخوری و هی مثل این احمقها بگویی "یییییه" و هی لیوانت را بکوبی روی میز
و خر کیف بشوی از خوردن الکل 20 درصد
تازه با این بو و مزه گند
غذاهایشان چه بکنی. خودش نوعی شکنجه است.کسی که بیشتر از 30 سال از
غذاهایی خورده است که همه اش ادویه و چاشنی های خوشبو دارد حتی گلاب چطور
می تواند هشت پا و اسکویید و ماهی خام و گوشت خوک و سگ بخورد؟!
اصولا
آمدنم به کره اشتباه بود اشتباه محض. شرق آسیا فقط برای خود این چشم تنگها
خوب است و بس. مگر مخت تاب بردارد که بیایی شرق آسیا.مال من که برداشته و
هر چه بیشتر می گذرد تابش هم بیشتر می شود. همین هفته می خواستم همه چیز
را بعد 3 سال ول کنم و برگردم ایران . هرچند ایران هم خبری نیست.ولی از
اینجا دیگر خسته شده ام به تمام معنی کلمه.
امروز امیر اتاق زنگ زد
که برویم فروشگاه محلی یو سانگ که محصولاتش عرضه مستقیم است و ارزان تر. 3
عصر رفتیم و اولش گیر دادم به امیر که چرا از این مسیر می روی و از این
طرف نه؟ امیر شوکه شد از این برخوردم. از بخت بد امیر امروز روی پیک بودم
و امیر هم در دسترس ترین فرد.
بازار محلی به نسبت ارزان بود گاهی میوه
هایش نصف قیمت فروشگاههای بزرگ بود ولی چه بد بود محیطش. در کنار عرضه
میوه و سبزیجات و صیدهای دریایی رستورانهای سیار هم باز بود و غذاهای
خودشان را از رشته گرفته تا کرم ابریشم آب پز و کله پاچه خوک و سگ عرضه می
کردند و مردم هم نشسته بودند و می خوردند.آخر 3 بعد ظهر که نه ناهار است و
نه شام!
برای اولین بار سگهای نگون بخت پخته شده را دیدم. اول شک
کردم ولی بعد دیدم پنجه های سگ است. قبلا هم فیلمش را گذاشته ام که این
بدبختها را با چه زجری می کشند تا به خیال خودشان گوشتشان خوشمره بشود.
هنوز
بوی کرم های ابریشم توی دماغم است و حس می کنم پیراهنم بو می دهد. دوباره
این بازار نخواهم رفت. نه میوه ارزان را می خواهم و نه این بوها را.
به هر حال برگشتیم و امیر هم رفت خوابگاه و من هم اتاق تا باز با صمیمی ترین همراهم یعنی همین لپتاپ و اینترنت دمگیر بشوم.
توصیه:
اصولا دور کشورهایی چون هند ،مالزی، اوکراین و ... را به دلیل مدرک مفت
دادن و ارزشیابی پایینش از سوی وزارت علوم و مشکلات زیاد محیط زندگی خط
بکشید.
شرق آسیا را هم حتی اگر بورس بدهند و سطح علمی اش هم بالا باشد بی خیال بشوید. نهایتش بروید ژاپن.
دوستی
که در تلویزیون کار می کند و کره هم پیش ما آمده بود بعد سفر ژاپنش پرسیدم
چطور بود؟ گفت ژاپن دست کم صد سال از کره جنوبی جلوتر است. هر چند سطح
زندگی و مخارج بالاتر است به همان اندازه درآمد و رفاه بالاتر است.چین که
دیگر صحبتش را نکنید. کشور کلاهبردارها و حقه بازها.
با توجه به
شنیده ها و تجربیات دیگران (نه خودم) فقط کشورهای اروپای غربی و آمریکا و
کانادا و استرالیا و زلاند نو را برای تحصیل توصیه می کنم. دست کم مثل من
ته دنیا زندگی نخواهید کرد.زبان انگلیسی هم در بیشترشان رایج است. اگر هم
آلمانی یا فرانسوی را بیاموزید هم چیزی را از دست نداده اید.
< language="java">postamble();>
کلمات کلیدی :
نوشته شده در یکشنبه 87/7/28ساعت 1:22 عصر  توسط سید جواد
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ