سلام
عصر چهار شنبه گذشته می خواستم از آزمایشگاه بروم دانشگاه سر کلاس که دیدم بدجور باران می آید و حتی اگر تا اتاقم که بین راه است با دوچرخه بروم بد جوری خیس می شوم یعنی همان موش از آب کشیده می شوم.کمی وقت کشی کردم شاید کمی از شدت باران کم شودولی گویا از این خبر ها نبود خواستم نروم سر کلاس ولی دیدم سیاهه غیبتم پر شده است چون 2-3 جلسه اول را که به میل خودشان ساعت و روز کلاس را عوض کرده بودند جا مانده بودم.آمدم دم در ساختمان و داشتم با دستم امتحان می کردم که شدت باران چقدر است که کسی گفت چتر نداری؟ برگشتم یکی مرتب و اتو کشیده با چتر ایستاده بود.گفتم :نه این باران غافلگیرم کرده است امروز.گفت من ماشینم نزدیک است تا آنجا می رویم بعد چترم را می توانی ببری و فردا برگردانی. خواستم تعارف کنم دیدم بهتر است قبول کنم.کارت ویزیتش را داد.دکتر به سوک هیون از بخش ژنومیک میکروبیولوژی بود.تشکری و هم بعدش تندی دوچرخه را برداشتم و رفتم به سمت اتاق.اتاق که رسیدم شلوارم خیس شده بود و ناچار عوضش کردم.چتر خودم را که به قول بچه ها چتر خانوادگی است برداشتم و زدم بیرون.ولی باران ایستاده بود.گویا می خواست کمی اذیتم کند.رفتم کلاس و در مسیر هی کیف می کردم .چرا؟چون تند و سریع از جاهایی که آب جمع شده بود می گذشتم و پیاده ها که روزهای عادی باید هی خون جگر می خوردم و آرام پشت سرشان می رفتم تا برایم راه باز کنند کنار می کشیدند و مجبور بودند از جاهای خشک پیاده-دوچرخه رو بروند. اینجا در کنار همه خیاباهایش مسیر دوچرخه- پیاده رو دارد که دو قسمت دارد و مسیر زرد رنگ مال دوچرخه است ولی کجا توجهی به این حرفها می شود.به ویژه دختر پسرهایی که باهم بیرون می آیند در آن لحظه ها سیر آفاق می کنند.
کلاس هم که مثل همیشه گذشت یعنی زجرآور و درگیری شدید با خواب هرچند این جلسه مطلب جالبی را توضیح می داد.روشی برای حذف سلکشن مارکر که در این مورد آنتی بیوتیک است.آخر استفاده از آنتی بیوتیک ها برای گزینش گیاه ترانسژنیک در حال حاضر برای استفاده عموم مشکل زا شده است و منازعاتی در مورد آن در جریان است.در این روش جدید با طراحی یک کنستراکت و افزودن ریکومبیناز که با یک گلوکوکورتیکویید فعالیت آن القا می شود پس از گزینش گیاه مورد نظر که ژن ما را دارد آنزیم فعال می شود و ژن مقاومت به آنتی بیوتیک برش می خورد در گیاه و حذف می شود و ژن مورد نظر ما می ماند و پروموتور و پیان دهنده همراه.به این ترتیب مشکلات مصرف انسانی و دامی گیاه برطرف می شود.
بعد از کلاس 2-3 هندی کلاس دم در دانشکده با هم جمع شده بودند و حرف می زدند و من هم به آنها ملحق شدم.داشتند در موردبورسیه تحصیلی و یک بنگلادشی حرف می زدند.این طرف کمی ادعایش می شود ولی مداند که همه می دانیم بنگلادش مال این حرفها نیست و چند باری خصوصی به من گفته بود من از کشوری فقیر اینجا هستم و ناچارم بمانم و به فقر علمی خودش هم اعتراف کرده بود چون اصلا رشته اش کارشناسی ارشد چیز دیگری بوده است ولی گویا برای بقیه زیاده قیافه می گیرد.از همین استادی که با او کلاس داشتیم می گفتند که استاد همین بنگلادشی هم هست از او پول دستی می گیرد.پرسیدم یعنی چه؟ گفتند از گرانت استاد ، خود دانشگاه به حساب بنگلادشی 960 دلار واریز می کند و استاد حق دخل و تصرف در آن را ندارد اما او راهی دیگر در پیش گرفته است.دانشجوی بدبختش را که هیچ راه و جایی دیگر ندارد را مجبور کرده است هر ماه برود 360 دلار را شخصا از حسابش برداشت کند و نقدا به استاد برگرداند یعنی 600 دلار در ماه برایش بیشتر نمی ماند.به هر کجا هم که شکایت کند مدرکی علیه استاد نیست.خودش از حسابش برداشت می کند و چطور می تواند اثبات کند که پول را به استاد می دهد.
بعدش هم صحبت یک شیرینی یا غذای شیرین هندی –پاکستانی به نام ک.ی.ر شد.یعنی اولش از من پرسیدند شماها به آنجاهای آدمیزاد چی می گویید که پرداختند به این شیرینی .البته این را از دوست پاکستانیم شنیده بودم که وقتی به ایرانی پست داک اینجا گفته بودند بیا ... بخور گفته بود دیگر این را نگویید ما ایرانیها این را بد در نظر می گیریم.بعدش هم با استفاده از فارسی (هندیها واژگان فارسی زیاد به کار می برند) به هم تیکه پرانی می کردند.ظرفیت ندارند فارسی یاد بگیرند دیگر! یکی شان که گرسنه بود می گفت باید بروم غذا بخورم.دیگری گفت برو ... بخور! صنعت ایهام بود ولی خوب بی تربیتی هم بود.بگذریم که بدتر از این ها نشود.
فردا صبح هم از روی کارت ویزیت اتاق دکتر کره ایی را پیدا کردم و چتر را برگرداندم و البته خودش نبود و دانشجو های تیمش بودند و یک تشکر ساده هم کردم.
دیروز جمعه هم روز سلامت بود و مرکز ما (مرکز تحقیقات ژنومیک گیاهی) مسابقه این والیبال با پا که اسمش را نمی دانم داشت و بعدش هم ناهار رفتند.من هم نه بازیش رفتم و نه ناهارش. ماندم آزمایشگاه و کامپیوتر بازی کردم و کمی هم کار کردم.بقیه از زن و مرد و دختر و پسر رفتند. به جز یک دکتر زن که دیوانه روزهای تعطیل هم گاهی تا 10 شب هم آزمایشگاه می ماند.
حالا ناهارشان چه بود؟ گوشت با سوجو.خاطرتان را جمع کنم که امکان ندارد یک وعده غذایی بروید بیرون یا میهمان باشید و کره ایها الکل سرو نکنند.اصلا گویا جزیی از وجود آنهاست این الکل. تازه بیشتر چی می خورند؟هست پای زنده یا پرداخت نشده، اسکویید و صدف و اگر هم ملاحظه ات را بکنند یک ظرف پر از فلفل قرمز که همه چیز تویش ریخته اند و جوشانده اند.یا طعمش عذابت می دهد یا فلفلش که هم موقع خوردن و هم موقع دستشویی می سوزاندت.حکایت این غذا خوردن و میهمانی رفتن را هم بعدا خواهم نوشت. خدا این هندی را رساند که دیگر من میهمانی استاد نروم و اینها هم جمعشان جمع شود و با هم سوجو بنوشند و گوشت خوک کباب کنند و لذت ببرند. فیلم تعطیلات مستر بین را دیده اید؟خوب غذا خوردنش در رستوران راه آهن پاریس یادتان باشد تا بعد که بیایم.
الان هم آمده بودم آزمایشگاه دکتر ما و عیال و بچه هایش اتاقش بودند.کی؟10 شب.خداحافظی کرد و رفت باز برگشت گفت دخترهایم می خواهند تو را ببینند.چقدر مودب بودند.تا کمر هم خم شدند و آنیونگ ها سه یو گفتند.دختر بزرگه 9-10 سال داشت و سومی و کوچکترین 5 سالی داشت.مثل یک عروسک بود.دیدمش خواستم بغلش کنم مثل برادرزاده های خودم اذیتش کنم.ناز ناز بود.در حالی که خجالت می کشید و با دکمه های کاپشنش بازی می کرد آرام سلام می کرد طوری که خودش می شنید.به دکتر می خواستم بگویم این بچه چقدر ناز است هنگ کردم.انگلیسیش نمی آمد تو ذهنم.الان هم نمی آید.نمی دانم معادل فارسی ناز در انگلیسی هست یا نه ولی هر چه هست دیدن بچه ها الان خیلی شادم کرده است همه بچه ها شیرینند و بهشتی.دیدنشان رنگ دنیا و زندگی را عوض می کند.
این دکتر ما هم بر خلاف استاد عزیز رابطه اش با من خوب است(گوش شیطان کر) و چند شب قبل هم زنگ زد آزمایشگاه و گفت تا کی هستی گفتم هستم حالاها .گفت تا نیم ساعت دیگر می آیم یک چیزی را باید به تو بدهم.آمد و با یک پلاستیکی و گفت این کیک برنج است.پدرم سئول یک کارخانه کوچک دارد و تولید خودش است.گرم بود و بویش گرسنه ترم هم می کرد خصوصا یازده شب شده بود و شام هم نخورده بودم. پدرش هم آمده بود و یک دیدی زد که ببیند ایرانی ها چه قیافه ای دارند.این دکتر ما خیلی مرد خانواده دوستی است و بر خلاف خیلی از کره ایها مرتب به والدینش سر می زند و یا آنها می آیند به دجون پیش پسرشان.زن و دخترهایش راهم که خیلی دوست دارد.چقدر هم با بچه هایش صمیمی است. برای همین تحسینش می کنم.خودش هم دوست داشتنی است یک وروجک پر جنب و جوش و کم صبر مثل بچه کوچک ها.از آن تیپ کره ایهای لپ گلی است .گاهی وسوسه می شوم لپش را بکشم .حالا ببینید بچه هایش چقدر با نمکند.
کیک برنج داشت یادم می رفت .مثل آن چیزی که که شما از کیک برداشت می کنید نیست. رنگش بیشتر به قهوه ای می زند . یک مدل تخت دارد و یکی که دانه های برنج سا لم هستند و روی آنها با کشمش و عناب و سیب زمینی شیرین تزیین می کنند.خیلی شیرین است فکر کنم شیره انگور دارد.من که نتوانستم زیاد بخورم و ماند و الان که زیاد یخچال مانده است خیلی خشک شده است.به هر حال لطف دکی ما را می رساند.
عکس هایش را هم می توانید در اینجا ببینید.
خدانگهدار.