سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره
دیشب داشت به سرم می زد تنهایی دارد حسابی کارش را می کند یا نه، شاید دارم عاقل می شوم داشتم یک فیلم ازآن نوع دراکولا و مبارزه یک فرد با حمایت نیروهای خیر را با خون آشام پیمان بسته با شیطان را می دیدم که بیشتر تبلیغ مسیحیت است تا شرستیزی. ناگهان فضای ذهنیم عوض شد و یاد پسر عمه ام افتاد که در میان سالی از دنیا رفت .صحنه های شستنش را در مرده شور خانه و بعد گذاشتنش در گور .تلقین می شد و خشت های بزرگ را روی گورش گذاشتند و آخری را که گذاشتند تاریکی به سویش هجوم آورد و من که بالای سرش بودم دیدم که چه طور از ما جدا شد و فرو رفتن در تاریکی همان که ناگاه حس کردم خودم در گورم و چه تنها و ذلیل و حقیر.هرگز تا این حد پستی خودم را حس نکرده بودم . خوفی عجیب وجودم را گرفت.حس می کردم خودم دارم خودم را می بینم که نشسته ام اما نه از آن نوع افرادی که می گویند مرده و زنده شده اند. گاهی حس می کنم  من با این منی که الان هستم تفاوت دارم و گاهی به خودم ( این ماده ای که می بینم و شما هم می بینید) بد جوری دلبسته می شوم و گاهی حس می کنم اشتباه می کنم این شاید کسی دیگر است و من کمی از فراتر به او نگاه می کنم.در آن لحظات در اوج تنهایی و درماندگی که حس می کردم هیچ کس را ندارم و دچار دویی در دوست داشتن یا گریز از خودم شده بودم تنها و تنها به یاد خدا افتادم همان خدایی که غروب همان روز به خاطر خراب شدن نمونه ای آزمایشگاهی بی دلیل به او فحش دادم.ترسم ریخت ولی باز بیشتر حس کردم که حقیرم و تنها نالیدم که چرا من را آوردی که باز ببری؟!
شاید می ترسم.هنوز آماده نیستم . هرچند به خودم وعده عمری دراز داده ام ولی اگر مرگ بیاید و من هنوز آماده نباشم آن وقت چه؟دلم به جوانیم خوش است. چطور می توانم از خودم جدا شوم و مال او شوم منی که تا به حال دنبال داشتن بوده ام.
از آن فضا جدا شدم و به فیلم برگشتم و تا آخربی احساسی خاص آن را دیدم و بعد هم رفتم سراغ عکس برادرزاده هایم که چهره کودکانه شان با آن همه شیطنت همراه با معصومیت نهفته در آن همیشه من را به وجد می آورد اما گویا توانسته بودم دلم را از اینها بکنم و حتی چهره مادر هم حسی ایجاد نکرد ولی کی خواهم توانست از خودم دل بکنم.آخرین چیزی که توانستم از خدا بخواهم این بود که عاقبتم را به خیر کن.


  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  سه شنبه 85/10/26ساعت  7:56 صبح  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]