سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره

سلام

سه شنبه گذشته جشنواره غذای کایست بود.البته پارسال ما با یک روز تاخیر رفتیم و  روز دومش بود که مسلمانهای  پاکستان و مالزی غذا داشتند و البته چیز به درد به خوری هم نداشتند چون همان روز هم دیر رفتیم.این بار روز شنبه که رفتیم از مسجد مرغ بخریم بچه های تاجیکستان هم داشتند خرید می کردند و گفتند: جشنواره غذا هست و قول دادند زنگ بزنند و وقت دقیقش را بگویند که البته هنوز هم زنگ نزده اند.

روز سه شنبه بویان هم آزمایشگاهی بنگلادشی گفت: ساعت 4-7 جشنواره هست و دیر نیایی که تمام می شود . گفتم باشد .داشتم می رفتم گلخانه که امیر آمد گفتم بروم کارم را بکنم بعد می رویم. حدود 5 رفتم پیشش و امیر هم زنگ زد به آرش و بعدش رفتیم کایست. هر چه گشتیم مسلمانی ندیدیم. گفتیم شاید هنوز شروع شنده است و رفتیم کافه تریای کتابخانه کایست و از همانجا به آرش میل زدم که هنوز خبری نیست. بیرون که آمدیم آرش و بانو وریس بزرگ را هم دیدیم.هی گشتیم دیدیم خبری نمی شود و تازه 7 برنامه آواز و رقصشان شروع شد. غرفه های کره ای هم چیزی برای خوردن نداشت. هوا هم حسابی سرد بود برگشتیم توی اون دونگ و پیتزا خوردیم و بعدش برگشتیم شاید مسلمانها آمده باشند. من یکی می خواستم این کوفته ای که تاجیک ها درست می کنند چه جوری است.

همان آش بود همان کاسه. رییس بزرگ که از پیتزا فروشی کبکش خروس می خواند را جلوی سن بردیم و او هم در کمال آرامش در آن همه سر و صدا نگاه می کرد.ما که بزرگترش بودیم نمی توانستیم تحمل کنیم. قدم که بر می داشتم به خاطر کوبش بلندگو ها احساس می کردم توی آب  البته با چگالی کمتر قدم برمی دارم. تازه کره ایها جلوی سن جمع شده بودند و برخی هم کلی عواطفشان شکوفا شده بود و انگار دارند توی خلوت پیانو گوش می کنند!رادین همانجا خوابش برد و  بعد خداحافظی پیاده برگشتم اتاق تا هوایی بخورم.اتاق که رسیدم در اثر سر و صدای زیاد آنجا(حتی همان 4-5 دقیقه) شدیدا احساس خستگی کردم و ناغافل نشسته خوابم برد. پیری است و هزار درد بی درمان!

البته تا دیروز این مراسم آنها ادامه داشت و پارسال 2 شب که از آزمایشگاه بر می گشتم دیدم هنوز بزن بکوب دارند. گاهی در ماهیت دانشگاهی  اینجاها شک می کنم. البته این برنامه ها بیشتر برای  دانشجویان کارشناسی است تا تحصیلات تکمیلی که همیشه اسیر آزمایشگاهند.

 فردایش که بویان پرسید چرا نیامدی با عصبانیت گفتم: آمدم خبری نبود که یعنی سرکارم گذاشتی. گفت حتما اشتباهی شده من همه وقت آنجا بودم هیچ ایرانی را ندیدم. پرسیدم کجا؟ گفت کنار ساختمان دبلیو هفت. حالا ما دیروز همه جارا گشتیم الا آنجا را چون ته  کایست است و تازه هر سال همانجای قبلی جشنواره بود نمی دانم چرا امسال مسلمانها و هندیها سوای کره ایها جشنواره داشتند؟! به هر حال امسال هم پرید.بعدش ای میلی از گروه مسلمانان دجون دریافت کردم که از شرکت همه برای پول جمع کردن برای مرکز اسلامی کایست  تشکر کرده بود. حدس می زنم امسال پول غذا را برای مرکزشان جمع کرده اند. ولی این که چرا جایشان را عوض کرده اند عجیب است چون هر سال کایست  اینها را تشویق می کند با کره ایها باشند و ادای بین المللی بازی بودن در بیاورند.. کره ایها هم بر خلاف ادعایشان که به غذاهای دیگر نچ و نوچ  میکنند حسابی طالب این غذاها هستند تهش را هم بالا می آورند. باری

این هم گذشت

  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  جمعه 88/2/4ساعت  11:37 صبح  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]