سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره

 

http://www.box.net/shared/dblsjhh7df

 سلام لینکی که داده ام برای خیلی ایرانیان خاطره انگیز و شادی ای در دل ایرانیان ایجاد کرد که هرگز نظیر آن را نمی توان در این سالهای پس از انقلاب یافت و چه لبهایی خندان شدند و چشم هایی اشکبار از شوق این افتخار که همیشه شاد باشند و اندک کسانی از این مژده اخم کردند و ناراحت شدند که همیشه دشمن کام باشند. گرامی باد یاد مبارزان و مجاهدان دلیر ایران زمین که پوزه دشمنان متحد علیه ایران زمین را به خاک مالیدند و با این حماسه بزرگ را برگی زرین بر کتاب قطور افتخارات ایرانیان افزودند.جاوید باد نام شهیدان و پاینده راهشان.

4-5 سالم بود که یک بعد از ظهر که تازه از خواب بیدار شده بودم صدای بوق ممتد ماشین ها را شنیدم و برو بیای بچه ها.بچه های همسایه که چند تا دختر بزرگ تر از من بودند و خواهر و من که رفتیم کنار خیابان.هنوز گیجی خواب بود و هرم گرمای خردادماه.مردم خیلی خوشحال بودند و من هم گیج که چرا خوشحالند.ماشین های سپاه و کمیته و شهربانی و ژاندارمری در حال حرکت بودند و پشت وانتها و لندکروز ها پر آدم.چند تایی اسلحه هم داشتند و با شادی آنها را بلند کرده بودند و هی تکان می دادند. پرسیدم چه اتفاقی افتاده است. گفتند صدام را توی خلا( دستشویی) انداخته اند. خوب خوشحال شدم چون برادری که از همه بیشتر دوستش داشتم همیشه می رفت جبهه و از دشمنی صدام می گفت.چند تایی هم از بهترین دوستانش هم شهید شده بودند.قطعا خوشحال شدم ولی باز هم نفهمیدم یعنی چه و بعدها که کمی بزرگتر شدم دیدم که عجب کاری کرده اند این رزمندگان.کاری کارستان.

نمی دانم قدر کار آنها را نی دانم یا نه یا اصلا هنوز که هنوز است و سنی هم دارد از من می گذرد فهمیده ام چه اتفاقی واقعا افتاده است یا هنوز هم مثل دوران کودکی گیج خوابم.خوابی که دوران بی دردی من را گرفته است و شاید شماها را. بگذریم.

تاآخرش گوش کنید.همه لطفش به آن چند ثانیه آخر است.

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  شنبه 86/3/5ساعت  6:45 عصر  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]