سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هانگوگ نامه : گاه نگار روزگار دانشجویی در کره

سلام

امشب 1 به بعد بود که گفتم بیایم آرمایشگاه یک سری هم به اینترنت بزنم. قبلش مهمان داشتم بعد رفتن آنها اتاق به شدت سوت و کور می شد برای همین زدم بیرون .بین راه در مسیر کایست به کریب هم اتاقی سابقم جیوتی از هند رادیدم که داشت از پیش دوستش بر می گشت. مدتها بود همدیگر را ندیده بودیم و کلی حرف زدیم.برایش کمی به شوخی از فیلم راز گفتم که مثبت بیاندیش. سیگنالهای مثبت به جهان پیرامون بفرست تا جهان در مقابل برایت پاسخ های مثبت بفرستد. خلاصه شعارمان شد«مثبت بیاندیش». گفتم از داس چه خبر؟ هم اتاقیش و هم دوره ای من. گفت تو که می دانی چرا می پرسی.

قضیه از این قرار است که استاد ما یک زن خیلی خوبی دارد که هیچ کس چشم دیدنش را ندارد! این خانم که کارشناسی ارشد ملکولی دارد خیال برش داشته است که استاد است.البته در آرمایشگاه استاد ما یک تکنسین بیشتر نیست ولی از آنجا که شوهرش استاد آنجاست هوایش برداشته حسابی و بد جوزی زیاست می کند.شوهرش هم مثل موم در دستانش نرم است.فرض کنید با شما خوب نیست و می بیند استاد با شما می گوید و می خندد . می رود توی اتاقش و بعد مدتی بر می گردد.چه می شود؟ با کمال تعجب می بینید استاد آمد و سر شما داد می کشد  که چرا ال شد و بل شد!!! تعجب ندارد. ایشان کرمشان را در این چند دقیقه ریخته اند.

من که الهی شکر اصلا آنجا نیستم  و سالی یکی 2 بار هم بیشتر استاد را نمی بینم آن هم برای امضا.اینجا هم کارم ملکولی است بالاتر از آن چیزی است که زن او بداند کسی هم نیستم به بچه پر رو ها رو بدهم. ضمن اینکه بسیار نرمش نشان می دهم جای جایش حسابی حال گیری می کنم. یک بار  گفت چرا این پرایمر را اضافه می کنی این یکی دیگر را هم مخلوط کن گفتم نه به این دلیل.هر چه اصرار کرد کار خودم را کردم.البته جواب هم نگرفتم البته دلیلش را هم می دانم.قبلش پیتزا گرفته بودم و داغ آن را روی نمونه آر ان ای یی گذاشتم که داشتم می بردم آرمایشگاه دانشگاه.اوج بی خیالی!!! بعدش هم مگر چیزی می ماند که جواب بگیرم. مهم این بود که به حرفش گوش نکردم. طبق سیستم کره من بالاتر از او هستم و او باید مطیع من باشد.در آرمایشگاه او یک تکنسین بیشتر نیست.زن استاد است که باشد .بیرون از محیط کار احترامش به جای خود ولی در محیط کار هم باید تابع من باشد.

 

این داس بیچاره و البته 2 کره ای دیگر هم که همه دانشجوی دکترای سال آخر هستند با این مشکل دارند.همه اش رییس بازی دارد.ولی بدجوری استاد را علیه این هندیه کوک کرده. یک بار گفته شاید تو نتوانی مدرکت را بگیری!! اصلا به تو چه

بدبخت یک کاری را شروع می کند به یک جایی که می رسد ازاو گرفته می شود و تحویل کره ایها داده می شود.یکی از کره ایها خیلی خیلی مشنگ است. سال 4 است ولی هنوز کاری برای دفاع ندارد! جورش را این هندی می کشد.

جمعه هم با همکار این آزمایشگاه که تکنسین اینجاست حرف می زدم او هم از گذشته ها می نالید و گفت که کره ایها هم از دست این زن به عذابند.در همه چیز و همه کار آرمایشگاه دخالت می کند.داس که دیگر جای خود را دارد.

شخصا به این نتیجه رسیده ام هرگز یک زن و شوهر در یک مکان نباید با هم کار کنند چون یا اختلافات و مشکلات کاری خود را به محیط کاری دیگران منتقل می کنند یا محیط کار را محیط خصوصی خود در نظر می گیرند و عرصه را بر دیگران تنگ می کنند. تصمیم هم گرفته ام هرگز نگذارم کسی در حیطه کاری من در آینده به صورت زن و شوهری وارد شود. به نظر من مفسده مدیریتی دارد.

 

در حین حرف زدن با جیوتی بودیم که یک دفعه یک موتور در حالی که چپ و راست می رفت صاف به سمت ما که کنار خیابان کایست ایستاده بودیم آمد و زد به دوچره من و بعد از مدتی ایستاد و یکی هم آمد هی معذرت خواهی می کرد.ما که پریدیم کنار  و طوری نشد .فکر هم کردیم که مست است.جالب بود ما را می دید ولی دسته را نمی چرخاند. بعدش فهمیدیم آن دیگری داشته یاد می گرفته و نتوانسته موتور را کنترل کند و صاف هم آمده به سمت ما.آدم این قدر بی عرضه که نتواند یک موتور دنده اتوماتیک(اتوبایک) را کنترل کند. مربی هم در عوض  آمد پوزش و این که ببیند دوچرخه سالم است یا نه.تازه آن را خریده بودم.سالی یک باید عوض کرد چون تعمیرش به صرفه نیست.جنس چینی هم بهتر از این نمی شود.البته ما 2 تایی که از زور تعجب خنده مان گرفته بود. این شبهای تعطیل هم خطرناک است.مست می کنند حسابی. اگر این الکلی  که اینها می خورند به اسب بدهی از پا می افتد. دوست آمریکایی ما از اینها تعجب کرده بود . دیروز صبح که به اتاقم بر می گشتم چند تایی تلو تلو خوران بر می گشتند خوابگاه و 2 تا مست بیخودشده باز یک مست دیگر را که نمی توانست راه برود کول می کشیدند.

                                من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه

بگذریم. با شعار مثبت بیاندیش از جیوتی خداحافظی کردم و آمدم اینجا.الان هم 5 صبح شده و باید بروم اتاق.خدانگهدار

 

این هم بگذرد



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/1ساعت  12:0 صبح  توسط سید جواد 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    آندونگ1
    [عناوین آرشیوشده]